دعوای ناسیوناليسم عظمت طلب و قوم پرست
دعوایی بر سر چگونگی نابودی آینده جامعه
على جوادى
یکی از محورهای اختلاف میان دو قطب ناسیونالیسم در جامعه، ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی و ناسیونالیسم قومپرست، در سطح نگرش اجتماعی - فلسفی، دعوایی میان مفاهیم کاذب و دروغین "ملت" و "ملیت" است. ناسیونالیستهای عظمت طلب ایرانی بر این باور خرافی تاکید دارند که مردم در ایران به یک "ملت" واحد تعلق دارند، "ملت ایران". ناسیونالیستهای قوم پرست بر خرافه دیگری تاکید دارند. جامعه را به "ملتها" تقسیم میکنند. خواهان حقوق و سهم و سیستم سیاسی حکومتی متناظر بر این تقسیم جامعه، فدرالیسم، هستند.
یکی دیگری را به دیکتاتوری و چکمه پوشی و سرکوب متهم میکند. دیگری نگران "تمامیت ارضی" است. آماده چکمه پوشی و دست به اسلحه بردن برای "هر وجب" خاک است. برادران قومپرست خود را به توطئه گری برای "تجزیه ایران" متهم میکند. این جدال اکنون به یک مساله گرهی در مناسبات دو بخش ناسیونالیسم و همچنین مناسبات جنبش ناسیونالیسم عظمت طلب پرو غرب با نیروهای رنگارنگ جنبش ملی – اسلامی تبدیل شده است. نیروها و طیفهای گوناگون جریانات ملی – اسلامی به اشکال مختلف در کنار نیروهای قومپرست قرار دارند. توجیهات متعدد است. "حق تعیین سرنوشت خلقهای ایران" اصلیترین فورمولبندی این نیروها است. این جریانات در آخرین تلاش خود نتوانستند به راه حلی دست پیدا کنند. لغت نامه ها را زیر و کردند، لغت سازی کردند. اما نتوانستند چسبی برای چسباندن این دو بخش بر سر تقسیم بندی مردم به ملت یا ملیت یا مفهوم دیگری در این چهار چوب مورد توافق ناسیونالیسم دست پیدا کنند. تنش و جدال میان این دو بخش اکنون بالا گرفته است.
اما این جدالی محدود به حوزه فلسفه و بینشهای اجتماعی نیست. دعوایی میان دو بینش خرافی و ضد انسانی اما بی تاٽیر در تحولات سیاسی جامعه و زندگی انسانهای بیشمار نیست. سیاسی است. زمینی است. بر سر قدرت و زندگی مردم است. مخرب و کشنده است. در واقعیت دعوایی بر سر چگونگی نابودی جامعه است. این دعوایی بر ضد انسانیت و هویت جهانشمول انسانی است. از نقطه نظر مصالح یک جامعه انسانی تعلق قومى و ملی و مذهبی نمی بايست جايی در نظام سياسی و حكومتی كشور داشته باشد. شاخه های ناسيوناليسم خواهان قرار دادن هويت ملی و يا قومی در نظام حكومتی هستند. قرار دادن هويت قومی در دولت به همان اندازه هويت ملی در نظام سياسی جامعه كريه و ضد هويت جهانشمول و آزاد انسانی است. به بررسی زمینه ها و مبانی این کشمکش باید پرداخت.
نقش مخرب ناسیونالیسم و قومپرستی در تحولات آتی
ایران دستخوش عظیم ترین تحولات اجتماعی است. سرنگونی و سقوط رژیم اسلامی محتوم است. راه فرار و نجاتی برای رژیم اسلامی متصور نیست. جدال و كشمكش بر سر آینده ایران یك محور تعیین كننده كشمكش های سیاسی جامعه است. این جدال همه جانبه است. اقتصادی و سیاسی و اجتماعی است. نه تنها نوع و محتوای اقتصادی و سیاسی و مبانی فكری و عقیدتی نظام آتی بلكه شكل و چهارچوب و ساختارهای آن موضوع یك جدال عظیم طبقاتی و اجتماعی است. مساله ایدئولوژی و فلسفه حكومت علاوه بر مبانی سیاسی و ساختاری حكومت خود موضوع جدال میان جریانات مختلف مدعی قدرت سیاسی در فردای ایران است.
یك محور تلاش جریانات دست راستی و محافظه كار قرار دادن هویت قومی و ملی در تعیین شالوده های فكری و فلسفی حكومت آتی در ایران پس از جمهوری اسلامی است. ملیت و ملی گرایی٬ قومیت و قومی گرایی رگه های مختلفی از این تلاش برای شكل دادن به فلسفه و ایدئولوژی حكومت و نظام آتی در ایران هستند. ابعاد و چگونی و تاثیر این تلاش جریانات ناسیونالیست و قومگرا را باید و میتوان با تلاش جریانات اسلامیستی در دوران شكل گیری حاكمیت ضد انقلاب اسلامی مقایسه كرد. اگر در تحولات سالهای ۵۷ جریانات مرتجع اسلامی با هم دستی و كمك غرب توانستند اسلام و اسلامیت را به مبنایی برای شكل دهی حكومت جایگزین رژیم استبداد سلطنتى قرار دهند و خواست مردم برای آزادی و برابری و رفاه را به خاك و خون بكشند و یك دیكتاتوری سیاه مذهبی را بر مردم و جامعه تحمیل كنند؛ این بار هم جریانات ناسیونالیست و قومگرا كودنانه بنام اصالت ملی گرایی و ملیت و قومگرایی تلاش میكنند كه چنین آینده ای را برای مردم تدارك ببینند.
كمتر ناظر منصفی است كه نداند رژیم اسلامی محصول "انقلاب ۵۷" نبود٬ جریانی بود كه قادر شد با توجه به امكانات و پشتیبانی غرب و بر دوش شانه های جریان ملی _ مذهبی در ایران حاكمیت را از آن خود كند. زمانی كه دیگر زوال و سقوط رژیم شاه برای همگان مسجل شده بود بورژازی غرب جریان اسلامیستها را از لجنزار حاشیه سیاست ضد كمونیست و ضد آزادیخواهی به جلوی صحنه آوردند. پر و بالی بهشان دادند و در توافق و بند و بستی ارتجاعی این جریانات قادر شدند با حمایت بخشهای وسیع جنبش ملی _ مذهبی در راس قدرت گیرند. و دیدیم كه ضد انقلاب اسلامی چه سرنوشت سیاهی را برای مردم تدارك دید. خمینی و جریان اسلامی محصول چرخش و عقبگرد سیاسی و مذهبی مردم در ایران نبود. منشاء قدرتگیری و حاكم شدن جریان اسلامی نفوذ و قدرت مذهب در جامعه و یا بیعلاقگی و تمدن گریزی مردم ایران نبود. به قول منصور حكمت جریان اسلامی را همان جریاناتی به جلوی صحنه انقلاب ۵۷ كشاندند كه تا روز قبلش زیر بغل رژیم شاه را گرفته بودند. همان كسانی كه ساواكش را تعلیم داده بودند و نیازمند یك كمربند سبز در كشمكشهای جنگ سرد و مقابله با شوروی و بلوك شرق بودند.
جریانات ناسیونالیستی هم عموما بر متن چنین سناریوهایی از تحولات اجتماعی و سیاسی فعالیت میكنند. ماتریال مادی چنین تحولی هستند. خواست ایجاد حكومتی بر مبنای هویتهای كاذب ملی و یا تركیبی از هویت ملی و قومی تدارك یك چنین سرنوشت سیاه دیگری برای مردمی است كه برای آزادی و برابری و رفاه و جامعه انسانی تلاش میكنند. ترجمه زمینی و امروزی چنین تقلاهایی كاملا روشن است. سرانجام یك تحول ناسیونالیستی در دوران حاضر نمیتواند بدون ایجاد گورهای دسته جمعی و خلق فجایعی از جمله "پاكسازی قومی" و تولید گسترده ترین كینه و نفرت قومی و قبیله ای و ملی و تفكرات نژاد پرستانه در جامعه همراه نباشد.
واقعیت این است كه بر خلاف ناسیونالیسم قرن نوزده و اوائل شكل گیری دولتهای بورژوایی كه پروژه های دولت – كشور سازی عموما بر مبنای ادغام "اقوام" ساكن در سرزمینهای مورد نظر كه امكان شكل گیری یك سازمان اقتصادی قوام یافته بورژایی را ممكن میكردند٬ صورت میگرفت؛ در دوران حاضر پروسه های دولت – كشور سازی عمدتا با تحرك گسترده قومگرایی٬ تجزیه قومی و ملی و ایجاد خصومت و كینه توزی قومی و ملی و نژادی مترادف است. موقعیت كشورهای تازه ایجاد شده بلوك سابق شرق و همچنین وضعیت عراق كنونی گواهی بر این ادعا است. در این دوران ناسیونالیسم و قوم گرایی و مذهب مبانی شالوده های فكری و ایدئولوژیك حكومتهای كنونی بورژوایی را تشكیل میدهند و مهمتر این پروسه ها بخشی از واقعیت سیاسی نظم نوین جهانی است. بطور مثال هویت ملی آمریكایی در دوران شكل دادن دولت – كشور آمریكا در هیچ دورانی متكی به تعلق زبانی و قومی و نژادی مشترك و واحدی نبود. برخلاف ناسیونالیسم قومی كه بر اشتراك زبان و قومیت تاكید مفرطی دارد٬ ناسیونالیسم لیبرالی قرن نوزده متحد كننده و ادغام كننده اقوام مختلف ساكن سرزمین مورد نظر بود. اما در دوران حاضر كمتر پروسه ناسیونالیستی كشور سازی را میتوان مشاهده كرد كه به رو در رویی قومی و ملی و نژادی خونین منتج نشده باشد. حتی زمانیكه این پروسه ها به سرانجامی رسیده اند٬ شرایط جدید مستلزم تضمین و ایجاد انواع نابرابری و تبعیض و ستم و خصومت در میان آحاد جامعه بوده است. ناسیونالیسم و قومگرایی در تحولات امروز همان نقش سیاه و واپسگرا و مخربی را ایفا میكند كه مذهب و اسلام در تحولات ۵۷ ایفا كرد. تلاش برای حقنه كردن هویتهای ارتجاعی ملی و قومی بر مردمی كه میخواهند آزاد و برابر باشند٬ نمیتواند نتیجه دیگری داشته باشد.
جایگاه و چشم انداز ناسیونالیسم و قومگرایی
جایگاه و زمینه های تحرك ناسیونالیسم و قوم گرایی در جامعه و تحولات سیاسی آتی ایران چیست؟ برای پاسخ باید به زمینه های شاخه های مختلف ناسیونالیسم و تاریخچه و مناسبات جریانات ناسیونالیست پرداخت. ناسیونالیسم ایرانی دارای یك سابقه تاریخی و یك افق دیرپاتر در تحولات معاصر ایران است. اما ناسیونالیسم قومی فاقد چنین زمینه و تاریخچه سیاسی است. اگرچه ناسیونالیسم علی العموم و ناسیونالیسم ایرانی بطور مشخص یك افق سیاسی مطرح در تحولات معاصر است و به درجاتی در جامعه و در میان مردم دارای ریشه اجتماعی و تحرك قابل ملاحظه ای است٬ اما ناسیونالیسم قومی از چنین جایگاهی برخوردار نیست. هویت قومی و قومیگری از ریشه و سابقه ای در میان مردم برخوردار نیست. به سختی میتوان كمتر بخشی از جامعه را مشخص كرد كه خود را با تعلقات قوم پرستانه تعریف و بیان كند. اما ناسیونالیسم ایرانی دارای كارنامه و تاریخچه ای است كه تحولات معینی را در تاریخ تحولات كاپیتالیستی ایران به نام خود ثبت كرده است. افق حاكم در تبدیل ایران به یك كشور و یك دولت بر مبنای قوانین بورژوایی مالكیت و حقوق بورژوایی بود. ایجاد یك جامعه واحد با زیر ساختها و مناسبات مالكیتی سرمایه داری و تغییر آن از جامعه عقب مانده عشيرتی و فئودالی به جامعه سرمایه داری پرچم عمومی این جنبش بود.
اما این تغییر و تحول بورژوازی بر خلاف تحولات پیش از آن در اروپا با یك انقلاب بورژوایی و یا یك تكان شدید اجتماعی از پایین همراه نبود. بلكه استبداد و دیكتاتوری رضا خانی چاشنی این تغییر و تحول و مهندسی اجتماعی از بالا بود. استبداد سیاسی و دیكتاتوری همواره ركن اساسی حاكمیت بورژوا – ناسیونالیستی در ایران بوده است. به لحاظ سیاسی این شاخه از ناسیونالیسم به شدت سركوبگر و عظمت طلب بوده و در دورانهای متوالی در حاكمیت سلطنت پهلوی سایر بخشهای ناسیونالیست را سركوب كرده و توانسته بود كه خود را در موقعیت "ناسیونالیسم حاكم" و "متحد كننده" قراردهد. رابطه و مناسبات میان گرایشات و شاخه های مختلف ناسیونالیسم در پس از سرنگونی رژیم شاه دستخوش تغییرات اساسی و تعیین كننده ای شد. سهم خواهی از قدرت بورژوایی و تجدید تعریف موقعیت این بخشهای بورژوازی كه با پرچم قوم پرستی و فدرالیسم و هویت ملی و قومی وارد میدان شده اند یك ركن دعوای میان بخشهای راست جامعه بطور مشخص است. یكی از مخاطراتی كه فردای تحولات سیاسی ایران را تهدید میكند رقابت و تضادهای این جریانات ناسیونالیستی مختلف است. هر درجه تحرك ناسیونالیسم مستلزم كینه توزی و خصومت و ضدیت با هویت عام و جهانشمول انسانی است. تشدید رقابت و كشمكش جریانات ناسیونالیستی و جریانات ناسیونالیست قوم پرست منشاء انواع كشمكش ها و خونریزی ها است. جامعه ای كه صحنه تحرك این جریانات باشد بدون شك دستخوش جنون ملی و قومی است. ناسیونالیسم قوم پرست امروز سهم خواهی خود را از قدرت در پرچم فدرالیسم پیچیده است.
فدرالیسم: واقعیات و توهمات
بر خلاف تصورات و تبلیغات جریانات ناسیونالیست قوم پرست فدرالیسم نسخه ای برای "رفع ستم ملی" و یا "دمكراتیزه" كردن جامعه و یا اقدامی در جهت "گسترش آزادیهای سیاسی" در جامعه نیست. راه حلی مدنی برای جامعه ای متشكل از "اقوام" متكلم با زبانها و یا "تاریخچه قومی" متفاوت نیست. نسخه ای برای "همزیستی مسالمت آمیز" و "آشتی اقوام" و آحاد مختلف یك جامعه نیست. بر عكس متضمن تحمیل یك عقبگرد عظیم فرهنگی و اجتماعی و همه جانبه به مردم است. یك شعار و سیاست ارتجاعی و ضد مردمی است. سیاستی است كه عمیقترین شكافها و خصومتهای قومی و ملی را در جامعه نهادینه میكند. فدرالیسم به لحاظ عملی تنها میتواند چاشنی یكی از خونین ترین درگیری ها در تاریخ معاصر ایران باشد. (منصور حکمت، بیانه دفتر سیاسی حزب كمونیست كارگری٬ در محكومیت شعار فدرالیسم٬ ژوئن ۱۹۹۶)
فدرالیسم نسخه ای برای "رفع ستم ملی" نیست. بر عكس تلاشی برای نهادینه كردن تمایزات و اختلافات میان بخشهای مختلف مردم است. ستم ملی و هر گونه ستم و تبعیضی بر مبنای انتساب افراد جامعه به ملیتهای مختلف یكی از وجوه كریه نابرابری انسانها در جامعه طبقاتی سرمایه داری معاصر است و باید از میان برده شود. نابودی ستم ملی و تضمین برابری همه انسانها و شهروندان جامعه مستقل از تعلقات قومی و ملی یك هدف اعلام شده كمونیسم كارگری است. پاسخ اصولی به ستم ملی٬ تلاش همه جانبه برای رفع ستم ملی و تضمین برابری همه جانبه انسانها و از میان بردن سرمایه داری و استثمار و جامعه طبقاتی است. اما فدرالیسم نه تنها تمایزات "ملی و قومی" را از میان نمی برد بلكه این تقسیم بندیها را به سطح كشمكش و رو در رویی همه جانبه ارتقاء میدهد.
فدرالیسم تلاشی برای "دمكراتیزه كردن" قدرت سیاسی در جامعه نیست. برعكس ایجاد دولت متكی بر فدرالیسم قومی نه تنها تلاشی برای دمكراتیزه كردن قدرت سیاسی و آزادیهای بیشتر سیاسی نیست بلكه هویت قومی و ملی را در تمامی شئون نظام اداری جامعه نهادینه میكند. حاكمیت فدرال و قومی بهیچوجه متراف با حاكمیت آحاد مردم قرار داده شده در یك چهارچوب فدرال نیست. نفس ایجاد حاكمیتی بر مبنای قومیت و ملیت بعنوان مبنای حقوقی و معنوی در هر محدوده ای خود ناقض حق حاكمیت شهروندان و نتیجتا زیر پا گذاشتن حق واقعی مردم در آن محدوده در تعیین سرنوشت و سوخت و ساز اداری و حاكميت است. هیچ نوع عنصر دمكراتیكی در یك نظام فدرالیستی مستتر نیست. اگر قرار دادن عنصر مذهب و مثلا اسلام در مبانی حكومت عین زیر پا گذاشتن ابتدایی ترین حقوق مدنی و شهروندی انسانهاست؛ قرار دادن عنصر قومیت و ملیت در حكومت نیز نقشی معادل قرار دادن مذهب در دولت و نظام اداری كشور دارد. نظام داخلی یك حكومت فدرال قومی نمیتواند سر سوزنی "دمكراتیك" به همان معنای عمومی در فرهنگ عام مردم باشد. حكومتهای فدرال قومی حكومتهایی نابرابر٬ سركوبگر و بنا به تعریف قوم پرست و نژاد پرست هستند. برای درك مساله كافی است نگاهی گذرا به حكومتهای قومی كه در پس از جنگ سرد شكل گرفته اند بیندازیم.
فدرالیسم راه حلی مدنی برای جامعه ای متشكل از "اقوام" با زبانها و یا "تاریخچه قومی" متفاوت نیست. نسخه ای برای "همزیستی مسالمت آمیز" و "آشتی اقوام" و آحاد مختلف یك جامعه نیست. برعكس هر درجه تحرك و فعل و انفعال فدرالیستی متضمن ایجاد زمینه های خونین كشمكش در میان مردم است. الصاق هویت قومی و ملی به انسانهای ساكن یك جامعه٬ خلق خود آگاهی وارونه ملی و قومی در جامعه در خود به معنای از بین بردن زمینه ها و امكان زیست صلح آمیز و برابر انسانها است. ایجاد حكومتهایی مبتنی بر رنگین كمان قومیت و ملیت نسخه ای برای دائمی كردن تخاصم قومی است. برخلاف تصورات و تبلغیات برخی واقعیت این است كه جامعه ایران ائتلاف شكننده و ناپایداری از "اقوام و ملل" نیست كه به محض شل شدن قدرت مركزی در تهران و روشن شدن سقوط محتوم رژیم اسلامی به جان یكدیگرخواهند افتاد. این بخشی از تبلیغات رژیم اسلامی و شاخه هایی از جریانات سوپر ارتجاعی ناسیونالیستی است. تعلقات قومی جایگاه و ریشه چندانی در جامعه ندارد. اما تبلیغ گسترده نفرت و كینه قومی میتواند زمینه ساز چنین وضعیتی در متن یك شرایط مساعد جهانی باشند.
مردم منتسب به ملتها و قومهای مختلف در بخش اعظم جامعه ایران پراكنده و مستقر هستند. هیچ رابطه یك به یكی میان سرزمین و قوم موجود نیست. هرگونه تلاش برای ایجاد حكومتهای فدرال قومی مستلزم پاكسازی قومی و جنگ خونین در مناطق "كثیر الملله"٬ در شهرهای بزرگ ایران و مناطق مورد نظر فدرالیستها است. هرگونه تلاش برای ایجاد تقسیم قومی در جامعه و علی الخصوص در تهران موجب بروز خونین ترین جنگها در تاریخ تحولات سیاسی ایران خواهد بود. ابعاد فجایعی كه میتواند بر اثر پیشرفت چنین سیری حادث شود٬ باور نكردنی و قابل تصور نیست. تصور تقسیم قومی جامعه ای به وسعت تهران به مناطق تحت كنترل فارس و كرد و آذری و عرب و افغان و ... دهشتناك است. چنین روندی بدون تردید میتواند مترادف با از بین رفتن شیرازه جامعه و مدنیت باشد.
فدرالیسم پروسه ای برای حاكم كردن عقب مانده ترین و مرتجع ترین نارهبران و احزاب و جریانات سیاسی قومی بر سرنوشت یك مردم است. در جامعه ای كه هویت و تعلق جهانشمول و آزاد انسانها دست بالا را داشته باشد، جریانات مرتجع قومپرست و ناسیونالیست باید شغلی شرافتمندانه برای زندگی دست و پا كنند. فدرالیسم راه حل هیچ دردی نیست. خود درد است. درمان بیماری ای نیست. خود بیماری است. طرح و تبلیغ فدرالیسم چه آگاهانه و از سر تعلقات كور و ارتجاعی قومگرایی و چه ناآگاهانه و خام خیالانه میتواند زمینه ساز یك فاجعه اجتماعی در تحولات سیاسی ایران باشد.
فدرالیسم در ایران
همانطور كه گفته شد طرح و تشدید تبلیغات فدرالیستی در جامعه محصول تحرك و تكاپوی قومی و نشان تعلقات قومی و ملی لاعلاج در میان مردم نیست. برعكس هر درجه تعلق قومی خود محصول تبلیغات فدرالیستی جریانات قومپرست در جامعه است. قومی گرایی بر خلاف ملی گرایی دارای سابقه و پیشینه قابل ملاحظه اى در جامعه و در میان مردم نیست. همانگونه كه ملت و خلق ملت محصول طبیعی و داده شده ویژگی های معینی در میان بخشهای از مردم نیست بلكه حاصل عملكرد ناسیونالیسم و هویت ناسیونالیستی است. فدرالیسم نیز محصول خود آگاهی كاذب و وارونه قومی و غلیظ در میان مردم نیست.
طرح شعار و سیاست فدرالیسم در جامعه ایران در ابتدا اساسا محصول تلاش برای بند و بست میان جریانات قومگرا و ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی بود. طرح شعار فدرالیسم به جریانات قوم پرست این امكان را میدهد كه برچسب "تجزیه طلبی" را از پیشانی خود پاك كنند. ازطرف دیگر شعار فدرالیسم برای جریانات ناسیونالیسم ایرانی زمینه ای برای سازش و بند و بست و حصول توافق با جریانات و شاخه های محلی قومپرست فراهم میكرد. این تبانی و بند و بست زمینه های اولیه طرح شعار فدرالیسم در جامعه ایران بودند.
اما شرایط كنونی جهان و پیشرفت الگوی فدرالیسم در عراق از یك طرف نیاز بخشهای مختلف جریانات قومگرای ناسیونالیست را به امتیاز دهی به ناسیونالیسم ایرانی كمرنگ كرده و از طرف دیگر ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی در پیشرفت شعار فدرالیسم كابوس "تجزیه ایران" را می بینند. قوم پرستان كرد و عرب و آذری و بلوچ در پس پیشرفت پروژه خونین فدرالیزه كردن عراق زمینه های مساعد بین المللی و از طرف دیگر كم شدن نیاز خود به سازش و بند و بست با جریانات ناسیونالیست ایرانی را مشاهده میكنند. تشدید تبلیغات و فریادهای "تجزیه طلبی" از سوی جریانات متعدد ناسیونالیست عظمت طلب ایرانی گواه این تغییر و تحول در مناسبات شاخه های مختلف ناسیونالیسم است. برگزاری كنفرانسی در واشنگتن از جانب موسسه آمریكن انترپرایز پیرامون نقش و جایگاه "اقوام ایرانی" در تحولات آتی نشان دهنده تلاش برای به بازی گرفتن جریانات قوم پرست در سیر تحولات آتی از جانب استراتژینهای مرتجع و مخازن فكری غرب در اوضاع كنونی ایران است.
ناسيوناليسم علی العموم ضد برابری مطلق انسانها و مدافع تبعيض و نابرابری است. ناقض حقوق جهانشمول و برابر شهروندان و حقوق مدنی انسانهاست. ذره ای آرمان حق طلبانه و انسانی در ناسيوناليسم موجود نيست. تمام مضمون حركت و قدرت ايدئولوژيكش در حمايت و توجيه استثمار٬ رواج خرافات تبعيض آميز و حمايت از مبانی قدرت و حاكميت سرمايه در جامعه است. از نظر فكری ناسيوناليسم يعنی خالی كردن انسانها از خصلت مشترك انسان شان. سيستمی همه جانبه در نقطه مقابل اصل اصالت انسان است. *